سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره

وقتی آهسته غروب تو خونه پا می ذاره

 

وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد

توی خاک گلدونا بذر حسرت می کاره...

 

وقتی شبنم می شینه رو غبار جاده ها

وقتی هر خاطره ای تو رو یادم میاره

 

وقتی توی آینه خودم و گم می کنم

می دونم که لحظه هام رنگ آبی نداره...

 

تازه احساس می کنم که چشام بارونیه

پشت این پنجره ها داره بارن می باره...

--------------------------------------

پ. ن : 

تازه احساس می کنم 

که چشمام بارونیه

که دلم بارونیه

که نگام بارونیه


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 10:6 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

http://alightnights.persiangig.com/image/1168939-md.jpg

چه‌قدر پر از صداهای خالی از تو‌ام
چه‌قدر محتاج سکوت‌م؛
سکوتی که در لبخند تو موج می‌زند
بیا
دوباره بیا و بخند

بگذار دنیایم ساکت ِ ساکت ِ ساکت باشد ...


نوشته شده در دوشنبه 92/10/16ساعت 12:41 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

k246_923108_1015155777726.jpg

  خوشبختی ...

 


  تعریف گوناگون دارد .


  به تعداد آدمهای دنیا عمر من یکی


  به خوشبختی قد نمیدهد گل قشنگم !


  می دانم در انتظار تو  فرو می شکند


  و تو خوب می دانی


  که من خوشبختی نمی خواهم ...


  من تو را می خواهم ...


  ... همین !


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/5ساعت 11:27 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

1.jpg

اگر چه روز من و روزگار می گذرد

دلم خوش است که با یاد یار می گذرد


چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است

قطار عمر که در انتظار می گذرد

 

به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید

خیال می کنم آن تک سوار می گذرد

 

کسی که آمدنی بود و هست، می آید

بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد

 

نشسته ایم به راهی که از بهشت امید

نسیم رحمت پروردگار می گذرد

 

به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم

دو باره زیستنم زین قرار می گذرد

همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات

شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد

 

شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش

که با تو روز من و روزگار می گذرد

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/9/13ساعت 2:50 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

http://upload7.ir/images/57337393554136133980.jpg

تسکین بده قرار دل بی قرار را 

با ندبه تازه کن غم دوری یار را

 

اَینَ السَبیل ؟ اَشرِق الیَّ بنورکَ..

تا در میان راه بیابم دیار را

 

تنها نشسته ، خسته ، پریشان و ناامید ،

چشمم به راه ، تا که ببینم سوار را

 

یک عمر خوانده ام "اَرِنِی الطَلعَهَ الرَشید... "

در خواب لااقل بده این افتخار را

 

انت الرسول ، اَنتَ اَمیر اِنـَّکَ الغَدیر ..

برگرد از حرا و بکش ذوالفقار را

 

کَم اَستَغیث "اینَ ؟ مَتی ؟ لَیتَ ... " سَیّدی !

پایان بده جدایی چشم انتظار را

 

آنقدر جمعه های نبود تو بوده است

زیر سوال برده حساب و شمار را

 

**

ای گل بگو که فصل شکوفایی ات کجاست ؟

گم کرده ام میان زمستان بهار را

 

 

سعید سکاکی


نوشته شده در جمعه 92/9/1ساعت 5:6 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

s.jpg

 

من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم

شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم

 

 

شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست

باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم

 

 

هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد

این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم

  

شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را

می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم

  

یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود

گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم

 

نغمه مستشار نظامی


نوشته شده در شنبه 92/8/25ساعت 1:46 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

برف از بس که در این باد ، پریشان شد و ریخت

رفت و خود را به بیابان زد و باران شد و ریخت

شمع و پروانه یکی ، مسجد و میخانه یکی

بس که باید همه در پای تو ویران شد و ریخت

مست می آمد و آن باده که در دستش بود

آبروی دو جهان بود ، مسلمان شد و ریخت

آبروی دو جهان ، خون گلوی دو جهان

اشک های تو در آن سوی بیابان شد و ریخت

لب این رود نشست و کفِ آبی برداشت

که نگاهش به تو افتاد و پشیمان شد و ریخت

ای که نزدیک تری از رگ گردن به بهار

غنچه ات قطره ای از خون شهیدان شد و ریخت

مهدی جهاندار


نوشته شده در جمعه 92/8/24ساعت 3:9 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak