پشت این پنجره ها وقتی بارون می باره وقتی آهسته غروب تو خونه پا می ذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت می کاره... وقتی شبنم می شینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تو رو یادم میاره وقتی توی آینه خودم و گم می کنم می دونم که لحظه هام رنگ آبی نداره... تازه احساس می کنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارن می باره... -------------------------------------- پ. ن : تازه احساس می کنم که چشمام بارونیه که دلم بارونیه که نگام بارونیه چهقدر پر از صداهای خالی از توام بگذار دنیایم ساکت ِ ساکت ِ ساکت باشد ... خوشبختی ... تعریف گوناگون دارد . به تعداد آدمهای دنیا عمر من یکی به خوشبختی قد نمیدهد گل قشنگم ! می دانم در انتظار تو فرو می شکند و تو خوب می دانی که من خوشبختی نمی خواهم ... من تو را می خواهم ... ... همین ! اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد قطار عمر که در انتظار می گذرد به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد نشسته ایم به راهی که از بهشت امید نسیم رحمت پروردگار می گذرد به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم دو باره زیستنم زین قرار می گذرد همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش که با تو روز من و روزگار می گذرد تسکین بده قرار دل بی قرار را با ندبه تازه کن غم دوری یار را اَینَ السَبیل ؟ اَشرِق الیَّ بنورکَ.. تا در میان راه بیابم دیار را تنها نشسته ، خسته ، پریشان و ناامید ، چشمم به راه ، تا که ببینم سوار را یک عمر خوانده ام "اَرِنِی الطَلعَهَ الرَشید... " در خواب لااقل بده این افتخار را انت الرسول ، اَنتَ اَمیر اِنـَّکَ الغَدیر .. برگرد از حرا و بکش ذوالفقار را کَم اَستَغیث "اینَ ؟ مَتی ؟ لَیتَ ... " سَیّدی ! پایان بده جدایی چشم انتظار را آنقدر جمعه های نبود تو بوده است زیر سوال برده حساب و شمار را ** ای گل بگو که فصل شکوفایی ات کجاست ؟ گم کرده ام میان زمستان بهار را سعید سکاکی من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم نغمه مستشار نظامی
برف از بس که در این باد ، پریشان شد و ریخت رفت و خود را به بیابان زد و باران شد و ریخت شمع و پروانه یکی ، مسجد و میخانه یکی بس که باید همه در پای تو ویران شد و ریخت مست می آمد و آن باده که در دستش بود آبروی دو جهان بود ، مسلمان شد و ریخت آبروی دو جهان ، خون گلوی دو جهان اشک های تو در آن سوی بیابان شد و ریخت لب این رود نشست و کفِ آبی برداشت که نگاهش به تو افتاد و پشیمان شد و ریخت ای که نزدیک تری از رگ گردن به بهار غنچه ات قطره ای از خون شهیدان شد و ریخت مهدی جهاندار
چهقدر محتاج سکوتم؛
سکوتی که در لبخند تو موج میزند
بیا
دوباره بیا و بخند
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
Design By : Pichak |