احساس می کنم که نباشی بهار نیست شعری میان دفتر این روزگار نیست معطوف می شود به شما حس واژه ها آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟ من با سروده های همه شرط بسته ام بیتی بدون نام شما ماندگار نیست سین سلام سفره ی تحویل سال نو معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟ روزی ظهور می کنی و می رسد بهار اما به ماه و سال و زمان اعتبار نیست تقویم هم به گفته ام اقرار می کند سوگند می خورد که نباشی بهار نیست چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی نیامدی که ببینم شبیه دریایی، ببین دوباره غروب است و جاده آماده بنا به گفته مردم غروب می آیی ! شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم بیا الهه غربت سوار صحرایی ... حکایت تو که دنیا تو را نیازردهست دلی گرفته در آیینههای افسردهست حکایت منِ در مشت روزگار دچار پرندهایست که پیش از رها شدن مردهست یکی پرنده یکی دل! دو سرنوشت جدا که هر یکی به غم دیگری گره خوردهست به باغ رفتم و دیدم که آن شقایق سرخ که پیش پای تو روییده بود پژمردهست خلاصهی همه رنجهای ما این است پرندهای که دل آورده بود دل بردهست فاضل نظری خیره به آسمان شده امشب نگاه من ماه خدا دمیده و کجا مانده ماه من؟ ماه خدا رصد شده با این همه غبار؟ اما تو در نیامدی از ابر آه من راه تو سد نمیشود از ابر و از غبار روی تو مانده در پس دود گناه من یابقیةالله ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده وقت اذان بیا شُهرت در این مقام به گمنام بودن است از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا «قلب» مرا هنوز به یغما نبرده ای! ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا فاضل نظری امشب منتظرم برای آن لحظه نمناک و سرد ، تو بخواب !! من دلم گرفتهِ آنقدر زیاد ،که تکانِ شانه هایم را نمیبینم دگر،تو بخواب ! منتظرم باران ببارد ، امشب قدمی خواهم زد ! به تمام غصه هایم نم نمک یک سری خواهم زد !! خیس شوم ، کاسه ام را پر کنم از بوی خاک!!!! تو بخواب ای آرزوهایم ، من پر از باران و خاکم ...! لحظه ای دیگر منم آماده ام ، ته نشین خواهم شد در کنارت ، دست من را هم بگیر ، بی بهانه آمده ام در خوابت ........!! تو بخواب !
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوبار صبح، ظهر نه غروب شد نیامدی
Design By : Pichak |