تو اگر دلگیری، لحظه ای چشم ببند، اندکی اشک بریز، و بخوان نام مرا، ?به تو من نزدیکم، نام من یزدان است، لقبم ایزد پاک، تو مرا زمزمه کن، خواهم آمد سویت، بی صدا یادم کن، یا که فریادم کن، که منم منتظر فریادت خدایا سرد این پایین از اون بالا تماشا کن ... اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو هاااا کن ... خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه ... دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه ... تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها... اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها... بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی... بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی... خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست... خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست... کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته... یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته... فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم... که روزی باید از اینجا بازم پیشه تو برگردم... خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن... شنیدم گرم آغوشت ، اگه میشه منم جا کن اگر روزی ناخواسته دلی را شکستم حلالم کنید اگر درب دل را به رویی بستم حلالم کنید اگر از صبر بویی نداشتم
تمام راه ظهور تو با گنه بستم دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم کسی به فکر شما نیست راست می گویم دعا برای تو بازیست راست می گویم کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست برای آمدنت این جمعه هم مهیّا نیست... یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آید / بنشسته سر راهش ، شاید ز سفر آید تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش/ کوکب شِمُرم هر شب ، شاید که سحر آید هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن/ بازش نگرم شاید یک بار دگر آید از دیده نهان اما اندر دل من جایش/ او را طلبم هر شب شاید که ز در آید با کس نتوانم گفت من راز درون خویش/ کز درد غم هجرش دل را چه به سر آید می سوزم و می سازم از درد فراق اما/ تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید "حیران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم/ یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید... چرا تو جلوه ساز این، بهـارِ من نمیشوی؟ شکوفه جمالِ تو، شکفته در خیال من تو را چه حاجتی نشانه من! نه قاصدی که از من آرد، گهی به سوی تو سلامی غمت چو کوهی، به شانه من خدا تو را از من نگیرد، ندیدم از تو گر چه خیری حسین معینی کرمانشاهی
اگر کلبه ی مهر را هم نساختم
حلالم کنید
اگر روی دست لطیفی گلی را نکاشتم
حلالم کنید
اگر لای هر برگ کتابی رزی را نذاشتم
حلالم کنید
حلالم کنید
اگر حرف سردی زدم .چشم بستم
حلالم کنید
اگر خسته بودم صدایی را شکستم
حلالم کنید ...
چه بوده آن گناه من، که یارِ من نمی شوی؟
بهارِ من گذشته شاید...
چرا نمی کنی نظر به زردیِ جمال من
بهارِ من گذشته شاید...
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آنکه نشنوی؛ ترانه من
نه رهگذاری از تو آرد برای من گهی پیامی
بهار من گذشته شاید...
ولی تو بی غم از غمِ شبانه من
چو نشنوی فغانِ عاشقانه من
بیاد عمر رفته گریم، کنون که شمع بزمِ غیری
بهار من گذشته شاید...
بهار من گذشته شاید...
بهار من گذشته شاید...
Design By : Pichak |