چرا تو جلوه ساز این، بهـارِ من نمیشوی؟ شکوفه جمالِ تو، شکفته در خیال من تو را چه حاجتی نشانه من! نه قاصدی که از من آرد، گهی به سوی تو سلامی غمت چو کوهی، به شانه من خدا تو را از من نگیرد، ندیدم از تو گر چه خیری حسین معینی کرمانشاهی
چه بوده آن گناه من، که یارِ من نمی شوی؟
بهارِ من گذشته شاید...
چرا نمی کنی نظر به زردیِ جمال من
بهارِ من گذشته شاید...
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آنکه نشنوی؛ ترانه من
نه رهگذاری از تو آرد برای من گهی پیامی
بهار من گذشته شاید...
ولی تو بی غم از غمِ شبانه من
چو نشنوی فغانِ عاشقانه من
بیاد عمر رفته گریم، کنون که شمع بزمِ غیری
بهار من گذشته شاید...
بهار من گذشته شاید...
بهار من گذشته شاید...
Design By : Pichak |