سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























فاطمه ای مادر آزادگی/ ای تو صمیمانه ترین سادگی// فاطمه ای نقش نگین خدا/ آب حیات دل و دین خدا// همسر و همتای علی جز تو نیست/ منشا نور ازلی جز تو نیست (مرحوم محمدرضا آقاسی)

نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 6:51 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

مرغ دلم زمزمه سر میدهد/ ناله یا فاطمه سر میدهد// در نظر همسر و دور از پدر/ فاطمه پر پر شد در پشت در
(مرحوم محمدرضا آقاسی)

نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 6:47 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن....


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 3:58 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

میدانید تا کی برای آدم ها جذابید! تا زمانیکه مجهولید. میدانید تاکی برای آدمها مهماید! تا زمانیکه همه چیزتان رانمیدانند . آدم ها چرا اینقدر همچنین اید!


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 3:56 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

.


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 2:52 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 2:20 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

سلام... می دونم الان تقریبا همه خوابن... ولی من امشب بی خوابی زده سرم... شاید اثرات ورجه وورجه های 13 بدره ... آخه نمی دونید انقدر عضلاتم درد می کنه... خیلی بی جنبه بودما...نه؟ از پنجه دستم تا مچ پاهام همه درد می کنه... (آخی) آ ببینید... همه اثرات ورزش نکردنه ها... شدم عین این پیرزن قر قرو ها هی به مامی میگم آخ وای... یکی نیست بگه آخه دختر آبت نبود... نونت نبود.. وسطی بازی کردی گفتیم عیب نداره... والی بال بازی کردی گفتیم اینم عیب نداره.. آخه فوتبال بازی کردنت چی بود... وای مامان... پارسال سیزده بدرم همین بلا سرمون اومد... والا از 13 روز عید 17 روزشو در حال میهمان داری بودیم(البته مهمون حبیب خداست ها)... حتی همین امشبم مهمون داشتیم... البته بگذریم از اونائی که عضو ثابت بودن و هنوزم ... آره... امشب خالم با دوقلوهاش اومده بود(من بهشون میگم جکی و جیل) خلاصه امشبم به خیر گذشت... توکل به خدا.. اینم از تعطیلات ما... آها طناب کشیو یادم رفت بگم... خیلی باحال بود... ما خانما سه بر دو آقایون رو بردیم... خوشمان آمد... تازه داشتیم تاب می بستیم که صاحب جنگله اومد که از قضا از فامیلامونم بود و ما از خجالتش طنابو باز کردیم و از این یکی بی نصیب موندیم... اینم بگما تموم آشغالا رو جمع کرده بودیم تو کیسه زباله... بله ما مردمان با فرهنگی هستیم(تعریف از خود نباشه)... خلاصه اینم از بیرون رفتن ما که پس لرزه هاش هنوز دامنگیرمونه... به امید 13 بدر سال بعد (اگه عمری برام باقی موند.) شبتون خوش و خواباتون رنگین.. منم تو خواب ببینین... هه هه هه


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 2:3 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak