وسعت آسمان را در نگاهت دیدم در جهنم دنیا گرفتار بودم نجاتم دادی خالصانه بی ریا در چشمانت گرمای خورشید را دیدم نه! خورشید در برابر چشمان بخشنده ات زانو زده بود... وسعت دریا را در قلبت لمس کردم نه! دریا در مقابل قلب تو جویباری بیش نبود! عظمت نگاه تو معجزه ای الهی است برای خودت پیامبری شدی! و قلب زنگار گرفته ام را شفا بخشیدی ماه را همچون کودکی در بر گرفته ای خاستی تا همیشه آسمانش باشی... همه نور شدی و بر او تابیدی بدینسان بود که ماه شد ماه و دلبری کرد بی آنکه بداند روشنایی و نور وجودش از توست... ---------------------------- پ.ن: پیامبرم باش تو را گم کرده ام امروز و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند چراغ روشن شب بود برایم چشمان تو نمی دانم چه خواهد شد نمی دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام بی تاب و دلگیرم کجا ماندی کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در لحظه می میرم کجا ماندی... ------------------------------ هزاران بار می میرم...
هوای بهاره
میگن عید اومده
میگن بهاره
هزار و سیصد و چند؟
انگار چند ساله نیستم...
یه ثانیه نبودن تو
یعنی سال ها زندگی کردن در خلأ...
سالها گیج زدن در برزخ زندگی...
راستی امروز آسمون ابری بود! : )
مهتاب بود یا نبود؟
نمی دونم... چندان فرقی نداره
به تو فکر کردم... به باد و بارون... به آسمون... به مهتاب
باز چشمام بسته شد...
غرق خیالی دور شدم...
دور بود اما نزدیک... یادت هست که؟!
محاله یادت رفته باشه...
خاطرات خیلی نزدیک...
سرم گیج می ره امروز و دیروز...
روزای اسفندی...
روزای مهتابی...
راستی امروز برات اسفند دود نکردم هنوز...
و إن یکاد نخوندم برات فوت کنم...
کلی کار دارم...
به تو فکر کردم... که بارون بباره
بارون بارید.. اما حالم خوب نشد... راستی چرا؟باید به تنهایی عادت کنم اما ...
باز سرم گیج می ره...
انگشتام رو دکمه های کیبورد می لرزه...
تب دارم...
باید دراز بکشم رو به آسمون...
تنها دارائیم از این دنیا
و چه دارائی بزرگی
سهم من از زندگی
--------------------------------------
پ.ن: خدا رو شکر که یه اسفندیم
و توی تصوراتم همونی رو میبینم که دوست دارم
Design By : Pichak |