آقا جان در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست! ای صاحب روزگار ستاد تو کجاست؟ باران! ببار ببار و برگهای تباه شدهام را فرو ریز ببار تا به نغمهی اندوهگینت در خوابی پر میوه فرو شوم. شمس لنگرودی باش فقط باش همین نه دست به جیب خواهی شد نه وقتت برای من است فقط باش ..... هر جا هستی فقط باش تا در هوایت نفسی تازه کنم ستارگان بی شرمانه چشمک می زنند به ماه ماه اما همچنان ماه من است ... زمـیـن لـغـزنـده بـشـه... تـو پـشـت سـرم بـاشـى... مـن سـر بـخــورم... تــو بـازومـو بـگـیــرى... مـن هـول بـشـم تـو هـول بـشـى... عـاشـقـه ایـن هـول شـدنـام... اگـه بــرف بـیــــــــــاد...! چقدر بی تو به سر بردن دشوار است. رنگهای اتاق را میبینم دلتنگ برمیخیزند و سوی درختان بال میزنند... پس نیستی چنین است. شمس لنگرودی راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست فاضل نظری
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست
خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبر از بوسه ی پنهانی ماست.
Design By : Pichak |