سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























روزى پیامبر اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و آله از راهى عبور مى ‏کرد. در راه شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده ‏اى؟ گفت: یا رسول ‏الله از دست امت تو رنج مى ‏برم و در زحمت‏ بسیار هستم . پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده ‏اند ؟ گفت: یا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم .اول این که هر وقت ‏به هم مى‏ رسند سلام مى ‏کنند. دوم این که با هم مصافحه - دست دادن- مى ‏کنند. سوم آن که ، هر کارى را که مى‏ خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» مى ‏گویند ، چهارم از این خصلت ها آن است که استغفار از گناهان مى ‏کنند ، پنجم این که تا نام شما را مى‏ شنوند صلوات مى‏ فرستند و ششم آن که ابتداى هر کارى « بسم الله الرحمن الرحیم‏» مى‏ گویند.


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 9:4 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

از میان آن همه مدعی، تنها 72 نفر ماندند. اکنون میان این همه مدعی هنوز 313 نفر... ای دل! تو چه می کنی؟ هنوز گاه آن نرسیده که خود را به قافله برسانی؟



نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 9:3 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جمع شده است

حرفهایم

در انتهایی‌ترین بغض مانده

در تکرار روزهای بی تو بودن

و هر چه صبر می‌کنم

نه می‌شکند

نه تو می‌آیی!


نوشته شده در یکشنبه 92/3/5ساعت 11:38 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را ، و دریایى غرق نمی کند "موسى"را ؛ مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ، تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش ؛ دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند ، سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد ! مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند... از این "قِصَص"قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ نمی توانند ... او که یگانه تکیه گاه من و توست ! پس ؛ به "تدبیرش" اعتماد کن ، به "حکمتش"دل بسپار ، به او "توکل"کن ؛ و به سمت او "قدمی بردار" ، تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی...


نوشته شده در شنبه 92/3/4ساعت 12:31 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

در هیــاهـوی زنـدگـی دریـافتـم چـه دویـدن هـا کـه فقـط پاهـایم را از مـن گرفـت،در حالیـکه گـویی ایسـتاده بـودم!

چـه غصـه هـا کـه مـویـم را ســپیـد کـرد، در حـالی کـه قـصه ای کـودکانـه بیـش نبـود!

دریـافتم کسـی هسـت کـه اگـر بخـواهـد می شـود و اگـر نـه، نـمی شــود!

بـه همـین سـادگــی... کـاش فقـط او را صـدا مـی زدم.


نوشته شده در شنبه 92/3/4ساعت 12:26 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak