اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم ... مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم... شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم ... آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق وسعت آسمانت گرفته مرا هرچه هست تویی و جز تو چیزی نیست... مگذار ماهت روی بگیرد و خسوف کند حالا که در جاذبه ی خویش به مَدّش وا داشته ای حالا که ماه را اسیر چشمان دریائی ات کرده ای حالا که در خویش غرقش ساخته ای مگر ماه جز آسمان کجا دارد که به آن پناه برد؟ ---------------------- پ . ن : و تو خودت خوبتر می دانی خوب من
نوشته شده در شنبه 92/12/10ساعت
4:9 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |