تسکین بده قرار دل بی قرار را با ندبه تازه کن غم دوری یار را اَینَ السَبیل ؟ اَشرِق الیَّ بنورکَ.. تا در میان راه بیابم دیار را تنها نشسته ، خسته ، پریشان و ناامید ، چشمم به راه ، تا که ببینم سوار را یک عمر خوانده ام "اَرِنِی الطَلعَهَ الرَشید... " در خواب لااقل بده این افتخار را انت الرسول ، اَنتَ اَمیر اِنـَّکَ الغَدیر .. برگرد از حرا و بکش ذوالفقار را کَم اَستَغیث "اینَ ؟ مَتی ؟ لَیتَ ... " سَیّدی ! پایان بده جدایی چشم انتظار را آنقدر جمعه های نبود تو بوده است زیر سوال برده حساب و شمار را ** ای گل بگو که فصل شکوفایی ات کجاست ؟ گم کرده ام میان زمستان بهار را سعید سکاکی
نوشته شده در جمعه 92/9/1ساعت
5:6 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |