سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























برف از بس که در این باد ، پریشان شد و ریخت

رفت و خود را به بیابان زد و باران شد و ریخت

شمع و پروانه یکی ، مسجد و میخانه یکی

بس که باید همه در پای تو ویران شد و ریخت

مست می آمد و آن باده که در دستش بود

آبروی دو جهان بود ، مسلمان شد و ریخت

آبروی دو جهان ، خون گلوی دو جهان

اشک های تو در آن سوی بیابان شد و ریخت

لب این رود نشست و کفِ آبی برداشت

که نگاهش به تو افتاد و پشیمان شد و ریخت

ای که نزدیک تری از رگ گردن به بهار

غنچه ات قطره ای از خون شهیدان شد و ریخت

مهدی جهاندار


نوشته شده در جمعه 92/8/24ساعت 3:9 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak