در جـادههای مه آلـود انتـظار
من ماندهام با دلی تنگ و بیقرار
بـا آیـههای عاشــقانه میروم
از کوچه زمسـتان در پی بهــار
تصــویـر کاج کهنــسال آرزو
در قاب چشـم افق مانـده یادگار
آن سـوگلی با همه مهـربانیاش
آید ز مـرز غــزل های ماندگار
او میرسد کنون با خندههای ناب
از پلـکان طـــلایی افتــخار
بـا واژههای زلال سـپید عشـق
از پشت قلـه غیبت رســد نگـار
در مخمل سبز سحر شـود ‹‹رهـا››
این قامت دریـا که گشته رهسپار
بهروز قاسمی((رها((
نوشته شده در شنبه 92/8/18ساعت
11:27 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |