یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آید / بنشسته سر راهش ، شاید ز سفر آید تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش/ کوکب شِمُرم هر شب ، شاید که سحر آید هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن/ بازش نگرم شاید یک بار دگر آید از دیده نهان اما اندر دل من جایش/ او را طلبم هر شب شاید که ز در آید با کس نتوانم گفت من راز درون خویش/ کز درد غم هجرش دل را چه به سر آید می سوزم و می سازم از درد فراق اما/ تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید "حیران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم/ یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید...
نوشته شده در دوشنبه 92/2/16ساعت
9:30 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |