صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:((مسابقه می دیم!)) وقبل از اینکه نظر او را بشنود ادامه داد:((از الان تا شب)) چشمش به دختری که از سر کوچه می آمدافتاد،نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:فعلا یک - هیچ به نفع من!
نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت
12:18 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |