بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد
سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم
با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد
عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است
گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد
آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است
دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد
آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت
2:20 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |