سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























 

به گزارش مصاف شیعه نیوز، روز گذشته گروه های تروریستی بار دیگر، تمام تلاش خود را در منطقه ی داریا نزدیک مقام حضرت سکینه (سلام الله علیها) به کار گرفتند تا ارتش سوریه را در این منطقه شکست داده و سپس بر آن تسلط یابند.

تروریست ها پیشتر مناره ها و گنبد حرم حضرت سکینه (سلام الله علیها) را هدف قرار داده و آسیب هایی به دیواره های آن وارد کرده بودند. ارتش سوریه ده ها بمب را که مسلحان در حیاط و داخل مقام کار گذاشته تا از پیشروی ارتش جلوگیری کنند، را کشف و ضبط کردند.

منابع محلی اعلام کردند: گروه های تروریستی هیچگاه نیت خود را در این حملات پنهان نکرده و بارها اعلام کردند که قصد آنها ویرانی کامل این مقام شریف است.

در پی این حمله، درگیری های شدیدی میان گروه های تروریستی و ارتش سوریه درگرفت که در نتیجه ی آن تعداد زیادی از تروریست ها به هلاکت رسیدند و ارتش موفق شد به صورت کامل بر این مقام تسلط یابد. همچنین مقادیری اسلحه و مهمات نیز کشف و ضبط شد.

منبع: شیعه نیوز، مصاف


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 3:12 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:((مسابقه می دیم!)) وقبل از اینکه نظر او را بشنود ادامه داد:((از الان تا شب)) چشمش به دختری که از سر کوچه می آمدافتاد،نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:فعلا یک - هیچ به نفع من!


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 12:18 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

دلتنگی هایم ...
تنهایی هایم ...
نبودن هایت ...
حجم دارد
.
اگر غیر از این بود سنگینی این همه عدم کمرم را خم نمی کرد

آقای من ...!
مدتهاست لحظه به لحظه از ندیدن رویت، انکسر ظهری ...

 

 

 

برگرفته از وبلاگ: hastane.parsiblog.com


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 12:4 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

به شیطان گفتم:((لعنت بر تو))! لبخند زد. پرسیدم:(( چرا می خندی؟)) پاسخ داد:((از حماقت تو خنده ام می گیرد)) پرسیدم:((مگر چه کرده ام؟)) گفت:((مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام)) با تعجب پرسیدم :((پس چرا زمین می خورم؟!)) جواب داد:((نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای،نفس تو هنوز وحشی است و تو را زمین می زند)) پرسیدم:((پس تو چه کاره ای؟)) پاسخ داد:((هر وقت سواری آموختی،برای رم دادن اسب تو خواهم امد،فعلا برو سواری بیاموز.))


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 11:59 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

خودش را انداخت روی زمین و گفت "برای بردن علی باید از روی من رد شوید...." نامردها بعد نیشخند گفتند: "چه بهتر...!"


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 11:50 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

نیستی ، اما به باور آمدنت به ضریح جاده های دور دست دخیل بسته ام و انتظار را شماره می کنم....


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 11:47 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

امروز نمی دونم چرا با دیدن هوای بارونی دلم که باز نشد هیچ... حتی یه حس غربت عجیبی بهم دست داد... تو  چی؟ توام احساس منو داری؟

 


نوشته شده در جمعه 92/1/16ساعت 12:23 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

Design By : Pichak