خدا کند که بهار رسیدنش برسد شب تولد چشمان روشنش برسد چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز به این امید که دستم به دامنش برسد هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ که آن انارترین روز چیدنش برسد چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم که دست خالی شوقم به خرمنش برسد بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب! نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد خدای من دل چشم انتظار من تا چند به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟ چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟ خدا کند که از آن دور توسنش برسد... سعید بیابانکی در امتداد خزان ، روزها زمستانی و در غیاب شما ، آفتاب زندانی جسارت است ولی یک سوال می پرسم چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟ ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند نوادگان زمین خسته از پریشانی چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟ چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر در انتظار شما ای طلوع پایانی علی سلیمانی ایجاز شاعرانه ی چشم تو تا کنون ما را کشانده است به اعجازی از جنون هر روز در هوای تو پرواز می کنیم هر روز می شویم چو خورشید ، سرنگون تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون باید امید هر چه فرج را به گور برد بیهوده می بری دل ما را ستون ستون... این شعر هم ردیف غزل های چشم توست زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون مرتضی آخرتی دانی که انتظار تو با ما چه می کند؟ طوفان ببین با پهنه دریا چه می کند آشفته ام چو موج به دریای زندگی آشفتگی ببین به دل ما چه می کند یکدم بپرس این همه غم این همه بلا در خاطر شکسته ز غم ها چه می کند دور از بهار روی تو بی برگی مانده ام بی برگی و بار مانده به دنیا چه می کند؟ بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل آخر بپرس این دل تنها چه می کند؟
Design By : Pichak |