در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم فاضل نظری
خورشیدی در پشت ابر پنهان می شود که گویی فرج نزدیک است گاهی فرا می رسد که گریه باران از گوشه ابرها نازل می شود و قیامت... و او می آید... باز می گویم یا مهدی زمانی که بیایی خانه ای پر از گل می شود باغ دل من غرق در آواز بلبل می شود باغ دل من... حسین مظاهری کلهرودی احساس می کنم که نباشی بهار نیست شعری میان دفتر این روزگار نیست معطوف می شود به شما حس واژه ها آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟ من با سروده های همه شرط بسته ام بیتی بدون نام شما ماندگار نیست سین سلام سفره ی تحویل سال نو معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟ روزی ظهور می کنی و می رسد بهار اما به ماه و سال و زمان اعتبار نیست تقویم هم به گفته ام اقرار می کند سوگند می خورد که نباشی بهار نیست چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی نیامدی که ببینم شبیه دریایی، ببین دوباره غروب است و جاده آماده بنا به گفته مردم غروب می آیی ! شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم بیا الهه غربت سوار صحرایی ... حکایت تو که دنیا تو را نیازردهست دلی گرفته در آیینههای افسردهست حکایت منِ در مشت روزگار دچار پرندهایست که پیش از رها شدن مردهست یکی پرنده یکی دل! دو سرنوشت جدا که هر یکی به غم دیگری گره خوردهست به باغ رفتم و دیدم که آن شقایق سرخ که پیش پای تو روییده بود پژمردهست خلاصهی همه رنجهای ما این است پرندهای که دل آورده بود دل بردهست فاضل نظری خیره به آسمان شده امشب نگاه من ماه خدا دمیده و کجا مانده ماه من؟ ماه خدا رصد شده با این همه غبار؟ اما تو در نیامدی از ابر آه من راه تو سد نمیشود از ابر و از غبار روی تو مانده در پس دود گناه من یابقیةالله
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوبار صبح، ظهر نه غروب شد نیامدی
Design By : Pichak |