باز هم خواب دیدم تمام کوچه های بی قراری را با خیالت قدم می زدم شمعدانی های احساس از پنجره آویزان شده بودند پیچک ها چشم چرانی می کردند صدای پاهایت که در گوش سنگفرش ها می پیچید کوچه جان تازه به خود می گرفت و روح حیات در تک تک ذرات آن طنین انداز می شد شب هم که باران زده و همه چیز محیا بود برای آمــــدنت آنک آسمـــان به احترام تو سکوت کرده و مــاه از نگاه خویش نقشی بر آب زده بود همه و همه چشم انتظار تو بودند باز هم بی اختیار چشمانم را بستم صدایت در گوش جانم پیچید و باز هم چشم گشودم... تو رفته بودی ---------------------------- آ ف ت ا ب
نوشته شده در دوشنبه 93/2/1ساعت
4:33 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |