از هياهوي غزل هاي پر از ابهامي...
که مرا مي برد به بن بست خيال...
مثل يک رؤيا بود...
مثل دل دادن... به صداي شر شر يک رود...
وسط همهمه ي شادي باغي...
که به خود مي بالد
از حياتي پربار...
در همين رؤيا بود...
گوئيا يک آن...
همه ي عمق وجودم گشت فرياد... ولي..
از سکوت مبهم چشمانت...
همه ام شد تنها... يک آهـــ...
سلام گلم .. مثل هميشه زيبا .. دل انگيز .. و.........هيچ واژه زيبايي براي وصف جملات زيبات پيدا نميکنم ..