سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























ازبصره وارد سرزمین ایران شدند و از خوزستان به سوی اصفهان رفتند. هوای مطبوع این سرزمین و این راه، هوای تازه ی وصال بود که فاطمه این طور با رغبت در ریه هایش پرمی کرد، بوی محبوب داشت که چون بوی پیراهن یوسف، یعقوب را از آن همه فاصله آرام می نمود.

گاهی پرده ها را کنار می زد و ایرانی ها را می دید. چه آشنا به نظرش می آمدند و چه خون گرم و مهمان نواز.

هرکس که آنها را میشناخت جلو می آمد و به رسم ایرانیان، دست بر سینه می گذاشت وسرش را با احترام اندکی پایین می آورد تا عرض ادبی کرده باشد و تعارفی، و همین از شتاب کاروان می کاست.

از این مردم پیداست که چشم هاشان تو را دیده و گوش هاشان خطبه های تورا شنیده است. ازاین خلق پیداست که ما را خوب شناخته اند و حرف ما را معلم بزرگی چون شما به آنها رسانده. چه خوب است که ماهم از همان راهی می رویم که تو رفته ای و پا جای پای تو می گذاریم!

راستی برادر، چرا این مردم که هم زبان و هم فامیل ما نیستند، بیشتراز اهل حجاز و عراق، به خاندان پیامبر خدا(ص) محبت دارند و پیروی آنها را پذیرفته اند؟

روزها می گذشت و کاروان به نیمه راه توس می رسید اما ای کاش این کاروان هرگز به ساوه نرسیده بود.....

مانده بود حیران :

آیا برادرم از ساوه نگذشته؟ اینان حتماً امام خود را ندیده اند که این طور دشمن خاندان پیامبر هستند!

لشکر تا دندان مسلح بر سر کاروان ریخت.

نکند سربازان خلیفه اند؟...نه! غیر ممکن است! امام ما در جوار خلیفه ولیعهد است. در نمازهای جمعه به نامش خطبه می خوانند. به نامش سکه ضرب می کنند همه جا کنار ماموان می نشیند...اما...این دیگر چه جور منزلتی است؟

مهم نبود که مهاجمان به فرمان چه کسی پیدایشان شده بود.هر که بودند کربلایی دیگر به راه انداختند تکرار کربلای کوفیان.

برسرکاروان ریختند وسادات را سربریدند و قطعه قطعه کردند؛ تمامی 32 نفر کاروان فاطمه را.دوباره زمین پر شد از خون فرزندان حسین(ع) و فاطمه (س).

افسوس که فاطمه بی امامش علی، نمی توانست مثل زینب بایستد و قد علم کند و خطبه بگوید.

چند زن تنها، مانده بودند دربیابان های ساوه در کنار بدن های تکه تکه ی برادرانشان. دشت ماتم سرا شده بود و بدتر از همه این که احوال بانوی کاروان هر لحظه وخیم تر می شد. فاطمه ی معصومه تاب دیدن آن صحنه ها را نیاورد و تب کرد.

خانوم چند سوار از قم آمده اند تا کاروان را با خودشان ببرند.چه می فرمایید؟

چه شیعه های زرنگی هستند این قومی ها.معلوم نبود که از کجا خبر شده بودند.

چهره ی بانو گشاده بود از مردانگی مردم قم؟ یا از خبری که جدش امام صادق داده بود؟ :

- می دانید که پیش از تولد من امام صادق درباره ی قم چه می گفته؟ "خدا حرمی دارد که مکه است و پیامبر خدا(ص) حرمی دارد که مدینه است و امیرالمومنین علی (ع) حرمی دارد که کوفه است.اما بدانید که حرم من و فرزندانم پس از من قم است و بدانید که قوم کوفه ی ماست. و بدانید که بهشت هشت در دارد که سه تای آنها به قم باز میشود.

اما آن چه فاطمه ی معصومه را شاد کرده بود، ادامه ی حدیث پدربزرگش بود:

- .... بانویی از فرزندان من به نام "فاطمه" در آنجا رحلت می کند که با شفاعت او همه شیعیان به بهشت می روند."

این حدیث را همیشه دوست داشت. حالا دیگر مطمئن شده بود که خودش همان فاطمه است، که به وصال زینبی برادر می رسد و شفاعت ... شفاعت شیعیان، شیرینی این وعده بود!

کاروان را به قم بردند. هنوز به قم نرسیده بودند که دیدند خیل جمعیت قم برای استقبال آمده اند بیرون شهر و به رسم ایرانی ها منتظر تشریف فرمایی خواهر بزرگوار امامشان ایستاده اند.

قم، شهر خوبی بود برای ماندن، ولی فاطمه (س) برای ماندن نیامده بود. با این حال فرصتی به بانوان قم داد تا هر که می خواهد به دیدار او بیاید و اگر کسی سوالی از او دارد بپرسد.

دسته دسته زنان شهر بر بسترش حاضر می شدند و در عزای برادرانش تسلیتش می دادند. او هم در هر دیداری، حدیثی از پدرانش هدیه شان می داد که می بردند تا سینه به سینه و گوش به گوش همه جا منتشر کنند. زنان قم، برای همیشه ثبت کردند که دختر امام کاظم (ع) به آن ها چه فرموده است :

- برایتان نقل می کنم از فاطمه دختر امام صادق (ع)، به نقل از فاطمه دختر امام باقر (ع)، به نقل از فاطمه دختر امام سجاد (ع)، و از فاطمه و سکینه دختران امام حسین (ع)، از ام کلثوم (س) که مادرمان فاطمه زهرا (س) می فرمود :" آیا کلام رسول خدا را در غدیرخم فراموش کردید که می فرمود: هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست؟ و این که فرمود: ای علی تو نسبت به من، مثل هارون هستی نسبت به موسی."

- به نقل از دختران امام صادق (ع) و امام باقر (ع) و امام سجاد (ع) و امام حسین (ع) و زینب کبری (س)، از فاطمه زهرا (س) برایتان می گویم که بارها فرمود: "هر که با محبت خاندان محمد (ص) بمیرد، شهید مرده است."

- نقل می کنم از دختران امامان، از فاطمه زهرا (س) که پیامبر (ص) می فرمودند: "وقتی مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم، در آنجا قصری دیدم از مروارید سفید میان تهی، که دری داشت مزین به مروارید و یاقوت و جلوی آن پرده ای آویخته بود.

بر آن پرده نوشته بود: لااله الا الله، محمد رسول خداست، علی ولی و صاحب اختیار مردم است، و زیر آن نوشته بود: به به! چه کسی مثل شیعیان علی است..."

- من از پدرم شنیدم که می فرمودند : شهر قم، مرکز شیعیان ما است.

فاطمه (س) گفتنی ها را گفت و زود رفت. او تنها 17 روز در قم ماند اما تا ابد مالک معنوی آن سرزمین شد؛ شهر علم آخرالزمان.

تشییع فاطمه را هم مانند پدرش باشکوه برگزار کردند ولی بی دروغ و نیرنگ. پیرمرد پرهیزکاری به نام قادر را هم انتخاب کردند تا کارهای جنازه حضرت را انجام دهد، ولی ناگهان دو سوار نقاب دار رسیدند. آن دو بی هیچ حرفی، خاکسپاری را انجام دادند و رفتند.

مردم قم حرفی برای گفتن نداشتند. تعجب هم نکرده بودند انگار. آنها هم شنیده بودند که "معصوم را تنها معصوم تدفین می کند."

همان روزها بر فراز قبر، سایبانی از بوریا ساختند و در زمانی کوتاه محبان اهل بیت دور حرمش گرد آمدند.

 

برگرفته از کتاب :

بی تو یک سال است (داستانی از حیات نورانی حضرت معصومه (س))

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=


نوشته شده در شنبه 91/12/5ساعت 9:57 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak