تــَمام هوا را بو می کشم چشم می دوزم زل مـی زنم... انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم: " هــــیس... می خواهم رد نفس هایش به گوش برسد..." اما... گوشم درد می گیرد از ایـن همـہ بی صدایی دل تنگی هآیم را مچاله مـی کنم و پرت می کنم سمت آسمان دلواپس تو مـی شوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای که تو را نمـی شنوم !!!
نوشته شده در دوشنبه 92/5/14ساعت
12:29 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |