پيام دوستان
+
تو گردان کميل چهار تا نيروي خيلي شر و شيطون داشتيم که قابل کنترل نبودند، رفتيم کارگزيني گفتيم ما اينا رو نميخوايم، به دردمون نميخورن!
گفتن بايد دليل بياريد و بنويسيد تا ما اخراجشون کنيم و اينا اخراجي بشن. گفتيم نه، اگر قرار به اخراجي شدنه، تحملشون ميکنيم و يه جوري سر ميکنيم.
عمليات خيبر شد. شب عمليات تو طلائيه داشتيم ميرفتيم که خورديم به ميدون مين. تخريبچي رفت رو مين والمري که يک متر مياد بالا،بعد
*ترخون بانو*
33 دقيقه قبل
پيام رهايي
بعد منفجر ميشه جفت پاهاش از بالا قطع شد.از طرفي هم حاج همت تماس گرفته بود که سمت چپتون رفتن رسيدن به دشمن، پس شما کجا مونديد؟ ما هم ديگه تخريبچي نداشتيم که راه رو برامون باز کنه.
يکي از اون چهارتا اومد جلو به من گفت: من تخريبچي ام، بلدم مين خنثي کنم. برم؟ گفتم: خب پس برو خنثي کن که راه باز بشه. يه دفعه ديدم دويد وسط ميدون مين! ما متحير داشتيم نگاه ميکرديم، يه دفعه دومين نفرشون هم دويد و گفت منم
پيام رهايي
گفت منم بلدم، بعد سومي و بعد هم چهارمي. اصلاً فرصت به اجازه ندادند.
اون شب اون چهار نيرو که قرار بود اخراجي باشن، راه رو باز کردن و 360 نفر گردان کميل از روشون رد شدن و زدن به دشمن.
حاج احمد بوياني
پيام رهايي
:'(
پيام رهايي
جانم به اخراجي هاي صف آخر، شهداي شيداي يار هعي
+
.. عذاب عشق..
.بيا و تو رحم کن ،
.بر دوچشمِ گريانم...
.بيا پادشاهي کن ،
.برمن و دل زارم...
. مرا به جهنم افکند ،
.عشقت اما ! ...
. چگونه بگويم که ،
.عذاب عشق را دوست دارم...
.بپوش خطايم را ،
. به اندازه مادر و کودک...
. شماره نکن خطايم ،
.گرچه به عذاب سزاوارم...
.ترا ميخوانم ؟،
. به اميد فضلت...
.در شمار گنه مگير مرا! ،
. به عشقت گرفتارم...
غ..ر..آ
*ترخون بانو*
33 دقيقه قبل
+
يکي ازم پرسيد چاي يا قهوه...!؟
گفتم:
هر دو را مي نوشم
ولي پاي چاي تان سيراب ميشوم
در کنج قهوه خانه اي
با يک ميز چوبي،
گلداني آبي، چند شاخه گل خشکيده...
و هوايي سايه روشن....!

*ترخون بانو*
33 دقيقه قبل
+
هيچکس نخواهد فهميد
در زندگي هر آدمي
يک نفر هست
که دوست داشتني ترين
پنهانِ دنياست...
پيام رهايي
9:30 صبح
+
من باغ زمستان زده دارم
تو نداري
من خرمن طوفان زده دارم
تو نداري
"گر همسفر عشق شدي"
را که شنيدي؟
من اسب به ميدان زده دارم
تو نداري
من اينهمه گفتم
و تو يک جمله نوشتي:
من سرمه به مژگان زده دارم
تو نداري
عارفانه هاي يک دوست
ديروز 11:50 صبح
+
روز اول عيد ....
منم همراه ابرهاي بهاري بودم ...
گاهي طوفاني
گاهي گريان
گاه ساکت ومغرور
*ترخون بانو*
ديروز 6:53 صبح
+
..مرتع دل..
. اين بار دلم خون شده ،
.از دست تو اي دوست...
.رفتي سفر و گوش نکردي ،
. چرا به دلت دوست ؟ ...
.دل جام عتيق است ،
.مشکن هي مکن ناز...
. نوميد مکن دوست! ،
. که عشق فنا کشتني نيست...
. ابريست دلم چشمم ،
. جعبهي باران...
.در مرتع دل مانده هنوز ،
.شبنم عطر تواي دوست...
غ..ر..آ
*ترخون بانو*
ديروز 6:53 صبح
+
اونجايي که زورت به زندگي نميرسه
اميدوارم صدات به آسمون برسه…
ميرسد غمهاي بيپايان
به پايان، غم مخور
بر دلِ بيتاب خواهد شد گلستان،
غم مخور
صبح اميدي که پنهان است در
دلهاي شب
ميشود طالع از آن چاک گريبان، غم مخور............ عزيزان وبلاگي روزهاي پيش روي شما بخير وشادي
شاخه ي عشق
ديروز 8:49 عصر
شاد باش و فارغ وايمن که من آن کنم باتو که باران باچمن،من غم تو مي خورم تو غم مخور برتون من مشفق ترم ازصد پدر.درودبربانوي بزرگوارپارسي@};-