به نام او که مرا به اين مکان مقدس و جايگاه پاکان و قديسيان مشرف نمود.
خدايا شکر که سفري اينچنين زيبا و پاک نصيبم نمودي.
خدايا تو چقدر کريمي که، اينچنين بنده اي را سيراب رحمتت مي کني....
رجب...
ليله الرغائب....
کربلا......
چه خدايي و چه عنايتي.....
خدايا شکر......
مي خواهم از احساساتي که با عطر کربلا سيراب شد، بنويسم.
در طول سفر با خودم فکر مي کردم که تمام زائران و مسافران از هر نقطه جهان که به اين مکان مقدس مي آيند، دعوت ميشوند. دعوتي که شايد هر کسي درکش را و هدفش را نداند. همه مي آيند و مي روند .....ولي هنوز صدايي به گوش مي رسد....
هل من ناصرٍ ينصَُرني.....
مگه ميشه يه دختر اسفندي رو از احساسات و روياهاش جدا کرد
سلام بر اين قلم زيبا و پر از احساس و درگير کننده .
خود لفظ مادر پراست از حسّ و عاطفه . حال که چنين هم نقش خورده باشد... احسنتِ بي پايان . خداوند ، خود ، پناه همه ي مادران باشد و آنها را هم که رفته اند غريق رحمت بي پايانش فرمايد . در اين شب ليله الرغائب التماس دعا ..
سلام
عزيييييزززم .... چقدر خوشحالم الان که چند روزي بيشتر به روز مادر نمونده اين دست نوشته زيبار و خوندم ... واقعا تلنگر خيلي خوبي بود واقعا ازش درس گرفتم ... که قدر مادرم رو بيشتر از پيش بدونم و بيشتر مراقبش باشم ... دست مريزاد به شخصيت اصلي قصه... اميدوارم هم زودتر عروس شه و هم بتونه از مادرش مراقبت کنه . براي مادرش و براي همه مادر ها و براي مادر خودم آرزوي سلامتي دارم .
چقدر روان و زيبا نوشتي آفتاب جانم ... هم پاي تک تک جملاتت نفس کشيدم ... واقعا لذت بردم، فقط کاش آخرش روحش پرواز نميکرد و (صداي برخورد و...) قلمت مانا و نويسا
عزيزمي
قربون اون احساسات ناب و ناز نازيت برم دوست جوونم
ديدي ؟
ديدي؟
الکي الکي ....
شديم سسسسسسسسسسي ساله