سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























باز هم آذری دیگر آمد...

 مثل همان آذرهای بی تو...


بابا خسته ام از "مردانه بودن"

 دلم دخترانه هایم را می خواهد

 آن هم نه برای هر نامردی...

تنها برای تو...

 از آن خزان که رفتی یک آن زمستان بر سر ما آوار شد...

 ولی باور ما این بود که بهاری خواهد آمد...

 نشکستیم نباختیم...

بالیدیم.. بزرگ شدیم...

برای خودمان کسی شدیم...

اما هنوز هم یک چیز را کم داریم در این زندگی...

هیچ وقت هیچ کس جای خالی ات را پر نخواهد کرد...


دیشب نذر یک یاسین کردم شاید به خوابم بیایی...

بابا برای دلم دعا کن...

دعا کن حالش خوب شود:"(

.

.

بابا تو رفتی و امان از روزگارانِ پس از تو

رفتی آذرماهی خزان شد آن بهارانِ پس از تو

در جوانی شد سپید گیسوان نازنینِ مادرم

وای از جفا و ظلم دوستدارانِ پس از تو

.

.

پ.ن: دیروز سالگرد پدرم بود...


نوشته شده در پنج شنبه 93/9/27ساعت 1:5 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak