سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























واژه هایم نم کشیده اند

ببخش نداری ام را

اگر به کلبه ی فقیرانه ام سر زدی

به نگاهی گرم میهمانم کن...

من تمام اسفند را با تو نفس کشیده ام

هنوز تکیه بر بخاری می زنم

هنوز زمستان است

هنوز فنجانی چای داغ می چسبد

میهمان یک فنجان داغ درد و دل باش

کاش این زمستان را پایانی نبود

اما شکوفه ها فریاد می زنند

بهار نزدیکه...

لب پنجره می نشینم...

آسمانم امروز ابری است...

ناگهان پنجره گشوده می شود...

نسیمی خنک به درون اتاق می دود...

بوی تو ست انگار ...

که در مشامم می پیچد

ناگهان خیس می شوم از قطره ای احساس

چشمانم را می گشایم

انگار تو رفته ای...

 

 ++++++

حسش نبود عکس بذارم...

ساعت 16:19 دقیقه... 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/12/20ساعت 12:34 عصر توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak